سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند متعال بنده ای را دوست بدارد، مویه گری از اندوه را در قلبش قرار می دهد ؛ زیرا خداوند، هرقلب اندوهگین را دوست دارد [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

صفحات اختصاصی
 
کورش کیست
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :0
کل بازدید :8431
تعداد کل یاداشته ها : 1
103/2/29
12:30 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
korosh akbary[0]

خبر مایه


پایان کسری



این آخرین جنگ کسری بود...

آخرین لشکر کشی، فوج فوج اسواران و زره پوشان ؛سوار بر اسبان سیاه اصیل با اندامهای کشیده موزون ؛نیزه در دست و گرز بر کمرآماده اند . غرور از میان چشمانشان کمانه میکشد و پیل سواران راه را هموار میکنند . پایگان آرام و بی تکبر خاک های پیراهنشان را میتکانند . وقت رفتن است .ندای شیپور ها و طبل ها جنگ را فریاد میکشد. نهیب اسواران، فرار پایگان ، موج خاک و شیمشیر و خون ،کمان و سپر و سینه های دریده و...


  
  


 


تاریخدان: بر وزن قندان،نمکدان،قلمدان،سماقدان و... ظرفیست بیظرفت! که گاه ازحجمه خالی تاریخ تهی دست جا میمانند و لبریزاز توهم جانکاه اش،آهسته فرو میریزد بر تن داغ کرده کاغذی،دیواری،سنگی و یا کنده درخت بی رمقی ...


  
  
آخرین هزار و یک شب...  

نه به روئیت ماه و نه به رای خورشید ، امروز در تقویم آشفته روز های درهم وبی سامان من ، شهر داستان های هزار و یک شب* سقوط کرد....

 او"  آمده است.اما این بار در میان پوستینی مندرس ، آمده بود تا مرا دریابد و بر عقده ی سالهای خدایگونه ام بتازد .

مرگ من! کاش زودتر آمده بودی .پیش از انکه شهر هزار و یک شبم را در قمار عشوه گر چشم های دلفریبش ببازم .

در میان غرور خدایگونه ام خوابیده بودم و گمان میکردم که دست تجاورزگر تو هرگز به شانه هایم نخواهد رسد، و به منجی تو نوشتم که ای جوان خام،.  من قلب تپنده ی زمینی هستم که تو بر آن این گونه تاخته ای و در فریب جوانی ات ، خدایگونه بودنم را فراموش کرده ای و او خندید. بر من  و بر شب ها و روزهایی که بی من نباید می بودند  و من امروز در میان تن مطعفن نمدی پوسیده گنجبنه سالهای جانشینی خدایم را به گور میبرم.*

در آخرین شب روزهای هزار و یک شبم ، دیگر سپری و سلاحی و اسبی نیست . تنها نگاه بی اشتیاقی چشم هایی ُ بر حیرت تقدس روزهایم نشسته اند

*بغداد در دوران خلفای عباسی

*افسانه‌های بسیاری در مورد قتل مستعصم وجود دارد؛ همچون این که مغولان از کشتن خلفا بیم داشتند، و به همین دلیل او را نمدمال کردند و سپس با اسبان بر او تاختند تا کشته شد. بر اساس سفرنامه مارکوپولو ، هلاکوخان او را در اتاقی بدون آب و غذا زندانی کرد و او را مجبور به خوردن طلاهایی کرد که انبار کرده بود. بر اساس دیگر روایات او را در زیر کاشیهای قصر، زنده دفن کردند.